only for you

baran


بی تو با خاطره هات چه کنم...

 

تا فهمیدی دوستت دارم دلم برات بازیچه شد

 

خواستم که نفرینت کنم اما دلم راضی نشد

 

طفلی دلم نمی دونست می خوای که اونو بشکنی

 

زیاده حرفای دلم خودت نخواستی بشنوی

 

چرا نخواستی بشنوی هق هق شبونم رو؟

 

چرا خواستی بشکنی منو دلو غرورم رو؟

 

چی رو می خواستی ببینی اینکه دارم داغون میشم

 

من که گفته بودم بمون واسه شب هات بارون میشم

 

پس چرا رفتی از پیشم ،خیلی ساده؟

 

این نبود حق من که تو بازی کنی با این دل خسته و پر درد من

 

جواب این همه اشک رو بگو، چه جور می خوای بدی؟

 

فکر نمی کردم یه روز منو تنها بذاری بری...

 

یادت میاد منو تو آتیشه عشقت میسوزوندی 

 

قلب مهربونه منو چه ساده زدی شکوندی

دیدی آخرشم رفتی اینجا گذاشتی و نموندی

10 / 8 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

تمام راهها را بسوی جاده ی تنهایی می پویم

و در اضطراب گلبوته های جدایی ,

چشمانم را بسوی صداقت پروانه های شهر
عشق , آذین می بندم .

به تو فکر می کنم که چگونه در گلزار وجودم , آشیان کردی

و بر تاروپود تنم حروف
عشق را ترنم نمودی .

پس باورم کن که به وسعت دریا و به اندازه ی
زیبایی چشمانت
هنوز در من شمعی روشن است .

و من…

در انتهای غروب , نگاهم را بسوی مشرق چشمانت دوخته ام

تا مگر بازتاب صداقتمان در دستان

تو تجلی کند ….!!!

10 / 8 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

خسته شدم

 

خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم.خسته شدم بس که از سرما لرزیدم...
بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد...
خسته شدم بس که تنها دویدم...
اشک گونه هایم را پاک کن و بر پیشانیم بوسه بزن...
می خواهم با تو گریه کنم ...
خسته شدم بس که...
تنها گریه کردم...
می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه هایت را ببوسم...
خسته شدم بس که تنها ایستادم

10 / 8 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

 

بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن كوچه گذشتم،
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم.

در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید:

یادم آمد كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید، تو به من گفتی:
از این عشق حذر كن!
لحظه‌ای چند بر این آب نظر كن،
آب، آیینة عشق گذران است،
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است،
باش فردا، كه دلت با دگران است!
تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن!

با تو گفتم:‌ حذر از عشق!؟ ندانم!
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،
نتوانم!

روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد،
چون كبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم،

باز گفتم كه : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!

اشكی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، ناله ی تلخی زد و بگریخت

اشك در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!

یادم آید كه : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه كشیدم.
نگسستم، نرمیدم.

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نه كنی دیگر از آن كوچه گذر هم


بی تو، اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم!

 

زنده یاد فریدون مشیری

 

20 / 6 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

لحظـــه هــایَم مـــال تــو ..

بـه قیمتـــِ صـِـفر " تومــَن"

هَمین که.....

"تـــو" کِنـــار "مــَـن" باشی

ثروتمــندترین انسانـَم...

 

 

 

 

20 / 6 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

 

می دانی؟
 
یک وقت هایی باید

رویِ یک تکه کاغذ بنویسی

تعطیل است
 
و بچسبانی پشتِ شیشه‌یِ افکارت

...
... باید به خودت استراحت بدهی

دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی

و بی خیال سوت بزنی

در دلت بخندی به تمام افکاری که

پشت شیشه‌یِ ذهنت صف کشیده اند

آن وقت با خودت بگویی:

بگذار منتظر بمانند.
 
حسين پناهي

 


20 / 6 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

زندگی باید کرد...

 

 

 

زندگی باید کرد !
گاه با یک گل سرخ
گاه با یک دل تنگ
گاه با سوسوی امیدی کمرنگ
زندگی باید کرد !
گاه با غزلی از احساس
گاه با خوشه ای از عطر گل یاس
زندگی باید کرد !
گاه با ناب ترین شعر زمان
گاه با ساده ترین قصه یک انسان
زندگی باید کرد !
گاه با سایه ابری سرگردان
گاه با هاله ای از سوز پنهان
گاه باید روئید
از پس آن باران
گاه باید خندید
بر غمی بی پایان
لحظه هایت بی غم ............
روزگارت آرام ........

 

20 / 6 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

سوز عشق

 

فکر کردن به تو ، کار شب و روز من شده ، بس که حالم گرفته است ، چشمانم غرق در اشکهایم شده ….

دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی ….

همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد…

انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم…

این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران نبودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت ….

دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام….

فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم،اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم….

دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟

در حسرت یک لحظه آرامشم ، دلم میخواهد برای یک بار هم که شده شبی را بی فکر و خیال بخوابم…

تو هم مثل همه ، هیچ فرقی نداشتی ، هیچ خاطره ی خوبی برایم جا نگذاشتی ،حالا که رفتی ، تنها غم رفتنت را در قلبم گذاشتی….

گرچه از همان روز اول میخواستمت ، گرچه برایم دنیایی بودی و هنوز هم گهگاهی میخواهمت ، اما دیگر مهم نیست بودنت ، چه فرقی میکند بودن یا نبودنت؟

سوز عشق تو هنوز هم چهره ام را پریشان کرده ، دلم اینجا تک و تنها راهش را گم کرده ، این شعر را برای تو نوشتم بی پرده ، هنوز هم دلت نیامده و خیالت ، خیال مرا پریشان کرده …

 

2 / 6 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

دل

 

می دونی دل عاشق در مقابل دل معشوق بی دل ، مثل چیه ؟
دل عاشق مثل یه لامپ مهتابی سوخته است .
دلتو می اندازی زمین . جلوی پای دلبرت . می بینتش . سفیدی و پاکیشو . میبینه چقدر ظریفه. می بینه که فقط واسه اونه که می تپه .
فکر میکنین معشوق بی دل چی کار می کنه ؟
میاد جلو . جلو و جلوتر . به دل عاشقش نگاه می کنه . یه قدم جلوتر میذاره .
پاشو میذاره روش . فشارش می ده و با نهایت خونسردی به صدای خرد شدن دل عاشقش گوش می ده .
می دونید فرق دل عاشق با اون لامپ مهتابی چیه ؟
دل عاشق میشکنه ، خرد می شه . نابود میشه . ولی آسیبی به پای معشوق بی دل نمی رسونه . پاشو نمی بره و زخمی نمی کنه . بلکه به کف پاهای قاتلش بوسه می زنه.

24 / 5 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

ببار باران

ببار باران
که دلتنگم....مثال مرده بی رنگم

ببار باران
کمی آرام....که پاییز هم صدایم شد
که دلتنگی و تنهایی رفیق با وفایم شد

ببار باران
بزن بر شیشه قلبم....بکوب این شیشه را بشکن
که درد کمتری دارد اگر با دست تو باشد

ببار باران
که تا اوج نخفتن ها مدام باریدم از یادش

ببار باران
درخت و برگ خوابیدن
اقاقی....یاس وحشی....کوچه ها روزهاست خشکیدن

ببار باران
جماعت عشق را کشتن
کلاغان بوته ی سبز وفا را بی صدا خوردن
ولی باران ، تو با من بی وفایی
توهم تا خانه ی همسایه می باری
و تا من
میشوی یک ابر تو خالی

ببار باران
ببار باران.......که تنهایم

24 / 5 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

 

 

16 / 5 / 1398برچسب:,

  توسط baran  |
 

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

7 / 5 / 1398برچسب:,

  توسط baran  |
 

باز باران

باز باران!نه بگویم باترانه

 

می سرایم این ترانه جوردیگر

 

بازباران بی ترانه دانه  دانه

 

می خورد بر بام خانه

 

یادم آرد روز باران

 

پا به پای بغض سنگین

 

تلخ و غمگین،دلشکسته،اشک ریزان

 

عاشقی سرخورده بودم

 

می دریدم قلب خودرا

 

دور می گشتی تو از من

 

با دو چشم خیس وگریان

 

می شنیدم از دل خود

 

این نوای کودکانه،بی بهانه

 

زودبرگردی به خانه

 

یادت آید هستی من

 

آن دل تو جار میزد

 

این ترانه

باز باران،باز می گردم به خانه

 

 

فونت زيبا ساز

5 / 5 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

جوابم نکن

 

 

 

جوابم نکن مردم از نا امیدی
شاید عاشقم شی خدا روچی دیدی
خیال کن جواب منودادی اما
عزیزم جواب خدا رو چی می دی

همین جوری اشکام سرازیر میشن
دیگه از خودم اختیاری ندارم
من از عشق چیزی نمی خوام به جزتو
ولی از تو هیچ انتظاری ندارم

 

صبوریم کمه بی قراریم زیاده
چقدر بی قرارم من صاف وساده
عزیزم چقدر سخته دل کندن از تو
عزیزم چقدر تلخه کام من از تو

نزار زندگیم راحت از هم بپاشه
جوابم نکن مردم از بی جوابی
یه چیزی بگو پیش از اینکه بمیرم
به خوابم بیا پیش از اینکه بخوابی

شب از نیمه های زمستون گذشته
به خوابم بیا پیش از اینکه بمیرم
اگه پا به خوابم گذاشتی عزیزم
یه چیزی بگو بلکه آروم بگیرم


 

4 / 5 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

دلم تنگ شده

 

 

دلـــــــم تــــــنــــــگ شـــــــــده
برای عکس هایی که پاره کردم و سوزانـدمشان…
برای دفتر خاطراتم که مدتهاست دیگر چیزی در آن نمی نویسم…
حـتـی برای آدمهای حسودی که دورو برم می چرخیدند و خـیـلـی دیـــرشناختمشان…!
برای بـی خـیـالــی و آرامشی که مدتهاست که دیگر ندارمش…
خنده هایی که دارم فراموششان می کنم…
و برای خودم که حالا دیگـر خیلی عوض شده ام!

 

می دونی وقتی خدا داشت بدرقه ام می کرد بهم چی گفت !؟
جایی که می ری مردمی داره که می شکننت
نکنه غصه بخوری ، تو تنها نیستی
تو کوله بارت عشق می ذارم که بگذری، قلب می ذارم که جا بدی
اشک می دم که همراهیت کنه و مرگ که بدونی بر می گردی پیش خودم

 

3 / 5 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

مینویسم برای تو...

مینویسم بدون تو
بدون حضور تو
با دلی تنها
با هزار آه
با نگاهی بغض آلود به این فاصله
به این شب ها به این کاغذ های باطله
کاغذ هایی برای کشیدن لطافت نگات
برای بیان مخمل رنگ چشمات
بدون تو
این واژه دلتنگی چه معنای دلگیری دارد
چه وسعتی...چه رنگ شبگیری دارد
بدون تو
سوگی دارد فضای اتاقم
و از با تو بودن خیال میبافم
اشک تمدید می شود در نگاهم
بدون تو آه بدون تو...
حسرت چه جولانی میدهد برای لحظه دیدار
جسمم چگونه میجوشد  در این سوی دیوار
مثل یک بیمار
گذر کند این زمان طعنه تلخی است انگار
بدون تو  قصه نیست
حال امشب و هر شب من است
بدون تو
لحظه های با تو بدون مثل نام قشنگ تو
پرستو وار از خاطره آرامشم کوچ میکند
بدون تو آه که زمان با من انگار گل یا پوچ میکند
بدون تو حال من اما...
پشت یک واژه آه
من تا همیشه تنها
ساده و کودکانه گریه میکنم

3 / 5 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

معبد عشق



من اون شمعم که تو شبهای تنهایی

کنار معبد عشق تو میسوزم

من اون دستم که لبخند جدایی رو

به گلبرگ شقایق ها نمیدوزم

مگه از تو نپرسیدم

که ایا هم خدایی هست؟

اگه عشقس تو این دنیاست

چرا درد جدایی هست؟

میون اینهمه انسان

کجاست ازادی عاشق

مگه زندونه این دنیا؟

که ایا هم رهایی هست

مگه از تو نپرسیدم

که ایا زندگی این بود؟

چرا تا اخرین لحظه

همیشه تلخ و غمگین بود

من اون شمعم که تو شبهای تنهایی

کنار معبد عشق تو میسوزم

من اون دستم که لبخند جدایی رو

به گلبرگ شقایق ها نمیدوزم...

2 / 5 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

خیانت

خيانت تنها اين نيست كه شب را با ديگري بگذراني ... خيانت ميتواند دروغ دوست داشتن باشد ! خيانت تنها اين نيست كه دستت را در خفا در دست ديگري بگذاري ... خيانت ميتواند جاري كردن اشك بر ديدگان معصومي باشد

2 / 5 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

جدایی...

 

این دیگه بار آخره دارم باهات حرف میزنم / خداحافظ نا مهربون میخوام ازت دل بکنم

سخته ولی من میتونم سخته ولی من میتونم / این جمله رو اینقد میگم تا که فراموشت کنم


 

 

همیشه از همان  ابتدای آشناییمان در هراس چنین روزی بودم  و کابوس خداحافظی

را میدیدم اکنون شد آنچه نباید میشد

خداحافظ دلیل بودنم خداحافظ . . .

 

 

فکر میکردم آنقدر از نگاهم بیزار شده ای که دور دور رفته ای…

اما دور شده بودی تا پا به پا شدنت را نبینم…و اشکهای

خداحافظی را !!

 

 

تو که میدانستی با چه اشتیاقی…خودم را قسمت میکنم

پس چرا …زودتر از تکه تکه شدنم…جوابم نکردی…برای

خداحافظی …خیلی دیر بود…خیلی دیر !!


 

 

 

شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم / خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم

خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم / در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم

 

 

 

و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد / و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد

چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟ / چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟


 


 

 

خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی / خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی

خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم / خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !


 

 

 

خداحافظ ای قصه ی عاشقانه  خداحافظ ای آبی روشن دل

خداحافظ ای عطر شعر شبانه  خداحافظ ای همنشین همیشه

خداحافظ ای داغ بر دل نشسته  تو تنها نمی مانی ای مانده بی من

تو را می سپارم به دل های خسته


 

 

پرستو ها چرا پرواز کردید / جدایی را شما آغاز کردید

خوشا آنانکه دلداری ندارند / به عشقو عاشقی کاری ندارند

خداحافظ برای تو  رهایی / برای من فقط درد جدایی

خداحافظ برای تو چه آسان / ولی قلبم ز واژه اش چه سوزان

خداحافظ

 

فونت زيبا ساز

 

2 / 5 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

سلطان قلب ها...

یه دل می‌گه برم، برم

یه دلم می‌گه نرم، نرم

طاقت نداره، دلم، دلم

بی‌تو چه ‌کنم ؟

پیش عشق ای زیبا، زیبا

خیلی‌کوچیکه دنیا، دنیا

با یاد توام، هرجا، هرجا

ترکت نکنم

سلطان قلبم، تو هستی، تو هستی

دروازه‌های دلم را شکستی

پیمان یاری به قلبم تو بستی

با من پیوستی

اکنون اگر از تو دورم به هرجا

بر یار دیگر نبندم دلم را

سرشارم از آرزو و تمنا

ای یار زیبا

فونت زيبا ساز

30 / 4 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

سفره خالی...

ياد دارم در غروب سردِ سرد . ميگذشت از كوچه ما دوره گرد

داد ميزد كهنه قالي ميخرم   .   دسته دوم جنس عالي ميخرم

كاسه ظرف هاي سفالي ميخرم  . گر نداري كوزه خالي ميخرم

اشك در چشم هاي بابا حلقه زد .  عاقبت آهي كشيد بغضش شكست

اول ماه است و نان در سفره نيست  . اي خدا شكرت ولي اين زندگيست ؟

بوي نان تازه هوشش برده بود  .  اتفاقا مادرم هم روزه بود

خواهرم بي روسري بيرون دويد  . گفت : اقا كوزه خالي سفره خالي ميخري؟


30 / 4 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

همه چی آرومه

همه چی آرومه تو به من دل بست

این چقد خوبه که تو کنارم هستی

همه چی آرومه غصه ها خوابیدن

شک نداری دیگه ،تو به احساس من

همه چی آرومه من چقد خوشحالم

پیشم هستی حالا به خودم می بالم

تو به من دل بستی از چشات معلومه

من چقد خوشبختم همه چی آرومه


تشته ی چشماتم منو سیرابم کن

منو با لالایی دوباره خوابم کن

بگو این آرامش تا ابد پابرجاست

حالا که برق عشق تو نگاهت پیداست

همه چی آرومه من چقدر خوشحالم

پیشم هستی حالا به خودم می بالم

تو به من دل بستی از چشات معلومه

من چقدر خوشبختم همه چی آرومه

30 / 4 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

رویای واقعی



واسه ی دیدن بارون اشکام دوباره خاطره هامو سوزوندم
ولی تو اینجا نبودی ببینی چجوری پای نگاه تو موندم

 

تو نبودی که ببینی دلم رو ، چجوری عاشق عشق تو مونده
منو که بی تو یه لحظه نبودم کی دل خاطره هاتو شکونده

میون رنگ عجیب نگاهت ، یه کمی فاصله مونده تا دریا
تا دل خسته نفس به نفس شه ، تو بیا واقعی شو خود رویا

واسه ی دیدن ساحل چشمات ، همه ی دار و ندارم میدم
واسه ی شادی قلبت عزیزم ، همه احساس تــو قلبمو میدم

نمی دونـــم ، نمی دونـــم
نمی دونـــم ، نمی دونـــم

واسه ی دیدن بارون چشمام همه ی خاطره هامو سوزوندم
آخه تو اینجا نبودی ببینی چجوری پای نگاه تو موندم

تو نبودی که ببینی دلم رو ، چجوری عاشق عشق تو مونده
منو که بی تو یه لحظه نبودم کی دل خاطره هاتو شکونده

میون این همه دوری مفرط چجوری میشه دستاتو بگیرم
حالا که خسته ی بغضــم عزیزم تو نذار اینجوری بمیرم

نمی دونـــم ، نمی دونـــم

 

 

30 / 4 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

نیاز..

 

 

وقتی میشی نیاز من که نباشی پیش من

 

 

اشکهای چشمامو ببین که میریزه به پای تو

 

 

بازم که بیقرارمو دلواپسی نگاه تو

 

 

تموم هستی منی بمون همیشه پیش من

 

 

اگر شدم عاشق تو نزار بیتاب بمونم

 

 

لا لایی شبام تویی نزار که بی خواب بمونم

 

 

دارم برات شعر میخونم شاید به یادم بمونی

 

 

فقط یه چیز اذت میخوام همیشه عاشق بمونی

 

 

دوست دارم خیلی کمه ولی جز این چیزی نبود

 

 

واژه ها رو ولش کنیم عشقمو از چشام بخون

 

فونت زيبا سازفونت زيبا ساز

 

26 / 4 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

خدایا...

خدایا

هرکس به یادم هست به یادش باش

اگر کنارم نیست ، کنارش باش

اگر تنهاست پناهش باش

 

و اگر غم دارد غمخوارش باش . . .


 

26 / 4 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

گریه...


هر که آید گوید:
   گریه کن، تسکین است
      گریه آرام دل غمگین است

 

چند سالی است که من می گریم
در پی تسکینم

 

 

ولی ای کاش کسی می دانست
چند دریا
بین ما فاصله است
 من و آرام دل غمگینم


 

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

 

26 / 4 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

هیاهو...

هنوزم دستای گرمت جای امنی واسه گریه‌ست
تو قشنگی مثل بارون، من دلم پر از گلایه‌ست
.
هنوزم تو این هیاهو توی این بغض شبونه
من و گنجشکای خونه دیدنت عادتمونه
.
پشت پنجره هنوزم چشم به راهت می‌شینم
ای که بی‌تو خودمو تک و تنها می‌بینم
.
ما دو تا پنجره بودیم گفتی که باید بمیریم
دیوارا همه خراب شد ولی ما هنوز اسیریم
.
ما هنوزم مثل مرداب مست آینه کویریم
ما همونیم که می‌خواستیم خورشیدو با دست بگیریم
.
گریه هام حروم شدن کاری بکن
چشم من بیا من‌و یاری بکن
.
وقتی که به تو رسیدم هنوزم آهو نفس داشت
هنوزم چلچله انگار تو چشاش غم قفس داشت
.
غزلک گریه نمیکرد تو شبای بی چراغی
من‌ و تو هم قصه بودیم
از ستاره به اقاقی
.
حالا اما دیگه وقت رفتنه
جاده اسم منو فریاد میزنه
.
حالا من موندم و یاد کوچه های خالی و خیس
یاد خونه ای که دیگه خیلی وقته مال ما نیست
.
اگه خاموشم و خسته اگه از تو دورِ دورم
تکیه کن به من غریبه من یه کوه پُر غرورم
.
ترانه سرا: بابک صحرایی

26 / 4 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

جملات زیبای دکتر شریعتی

سلام دوستای عزیزم برای خوندن همه جملات به ادامه مطلب برین.نظر یادتون نره

 

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است

 

وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم

 

و اکنون تو با مرگ رفته ای ؛

و من این جا ، تنها به این امید دم می زنم که با هر نفس ، گامی به تو نزدیک تر می شوم

این زندگی من است

 


ادامه مطلب

26 / 4 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

عکس های فانتزی و عاشقانه

دوستای گلم برای دیدن همه عکسها به ادامه مطلب برین..دوستون دارم.نظر یادتون نره..تقدیم به eddie

 

 


ادامه مطلب

23 / 4 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

بین دستای من و تو

بین دستای من و تو، فاصله خیلی زیاده!
تو روی ابرا سواری، من روی زمین پیاده!
یادته به من می گفتی؟ اوج می گیریم توی پرواز
اما از دلم گذشتی، با غریبه خوندی آواز…

قطره قطره اشک های من، می چکید به روی سازم
وقتی که با سر می گفتی، نمی خوام باهات بسازم
حالا نیستی تا ببینی بی تو هر لحظه شکستم
توی این پیچ و خم راه بریدم خسته ی خسته ام
میون جاده ی تردید توی خلوت تو سیاهی
بی حضور عاشق تو، گم شدم تو این دو راهی

 

 

یه طرف پر از ستاره، میگن عاشق شو دوباره
چه کنم؟ دلم به جز تو هیچ کسی رو دوست نداره!

 

22 / 4 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

داستان عاشقانه و غم انگیز...

 

سلام دوستان این داستان خیلی غم انگیز و قشنگه هنگام خوندنش تنم به لرزه در اومد واقعا قشنگه  پیشنهاد میکنم حتما تا اخرش بخونیدش . نمیدونم شایدم دروغ باشه ولی داشتم توی یه سایت میگشتم که یه دفعه چشم بهش خورد و برای شما گذاشتم تا شما هم بخونیدش

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.
 

 دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.

 

 

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…

 

21 / 4 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

شاخ گل خشکیده...

 

 

قد بالای 180، وزن متناسب ، زیبا ، جذاب و ...

این شرایط و خیلی از موارد نظیر آنها ، توقعات من برای انتخاب همسر آینده ام بودند.داستان زیبای شاخه گل خشکیده اثر سید مجید بابائی http://Www.k2dastan.persianblog.ir

توقعاتی که بی کم و کاست همه ی آنها را حق مسلم خودم میدانستم .

 

چرا که خودم هم از زیبائی چیزی کم نداشتم و میخواستم به اصطلاح همسر آینده ام لا اقل از لحاظ ظاهری همپایه خودم باشد .

 

تصویری خیالی از آن مرد رویاهایم در گوشه ای از ذهنم حک کرده بودم ، همچون عکسی همه جا همراهم بود .

 

تا اینکه دیدار محسن ، برادر مرجان – یکی از دوستان صمیمی ام به تصویر خیالم جان داد و آن را از قاب ذهنم بیرون کشید.

 

از این بهتر نمیشد. محسن همانی بود که میخواستم ( البته با کمی اغماض!) ولی خودش بود . همان قدر زیبا ،

 

با وقار ، قد بلند ، با شخصیت و ...

 

در همان نگاه اول چنان مجذوبش شدم که انگار سالها عاشقش بوده ام و وقتی فردای آن روز مرجان قصه ی دلدادگی محسن به من را تعریف کرد ، فهمیدم که این عشق یکطرفه نیست.

 

وای که آن روز ها چقدر دنیا زیباتر شده بود . رویاهایم به حقیقت پیوسته بود و دنیای واقعی در نظرم خیال انگیز مینمود.

 

به اندازه یی که گاهی وقت ها میترسیدم نکند همه ی اینها خواب باشد .

 

اما محسن از من مشتاق تر بود و به قدری در وصال مان عجله داشت که میخواست قبل از رفتن به سربازی به خواستگاری ام بیاید و با هم نامزد بشویم.

 

ولی پدرم با این تعجیل مخالفت کرد و موضوع به بعد از اتمام دوران خدمت محسن موکول شد.

 

محسن که به سربازی رفت ، پیوندمان محکم تر شد . چرا که داغ دوری ، آتش عشق را در وجودمان شعله ورتر کرده بود و اگر قبل از آن هفته یی یک بار با هم تماس داشتیم ، حالا هر روز محسن به من تلفن میکرد و مرتب برایم نامه مینوشت.

 

هر بار که به مرخصی می آمد آن قدر برایم سوغاتی می آورد که حتی مرجان هم حسودی اش میشد !

 

اما درست زمانی که چند روزی به پایان خدمت محسن نمانده بود و من از نزدیکی وصال مان در پوست خود نمیگنجیدم ، ناگهان حادثه یی ناگوار همه چیز را به هم ریخت .

 

<< انفجار یک مین باز مانده از جنگ منجر به قطع یکی از پاهای محسن شد >>

 

این خبر تلخ را مرجان برایم آورد همان کسی که اولین بار پیام آور عشق محسن بود .

 

باورم نمیشد روزهای خوشی ام به این زودی به پایان رسیده باشند .چقدر زود آشیان آرزوهایم ویران شده بود و از همه مهمتر سوالاتی بود که مرا در برزخی وحشتناک گرفتار کرده بود . آیا من از شنیدن خبر معلولیت محسن برای خودش ناراحت بودم یا اینکه . . .

 

آیا محسن معلول ، هنوز هم میتوانست مرد رویاهایم باشد ؟ آیا او هنوز هم در حد و اندازه های من بود ؟!

 

من که آن قدر ظاهر زیبای شوهر آینده ام برایم اهمیت داشت .

 

محسن را که آوردند هنوز پاسخ سوالاتم را نیافته بودم و با خودم در کشمکش بودم .

 

برای همین تا مدتها به ملاقاتش نرفتم تا اینکه مرجان به سراغم آمد .

 

آن روز مرجان در میان اشک و آه ، از بی وفایی من نالید و از غم محسن گفت . از اینکه او بیشتر از معلولیتش ، ناراحت این است که چرا من ، به ملاقاتش نرفته ام .

 

مرجان از عشق محسن گفت از اینکه با وجود بی وفائی من ، هنوز هم دیوانه وار دوستم دارد و از هر کسی که به ملاقاتش می رود سراغم را میگیرد.

 

هنگام خداحافظی ، مرجان بسته یی کادو پیچی شده جلویم گرفت و گفت:

 

این آخرین هدیه یی است که محسن قبل از مجروحیتش برایت تهیه کرده بود . دقیقا نمیدونم توش چیه اما هر چی هست ، محسن برای تهیه ی اون ، به منطقه ی مین گذاری شده رفته بود و . . . این هم که می بینی روی کادوش خون ریخته ، برای اینه که موقع زخمی شدن ، کادو دستش بوده و به خاطر علاقه ی به تو ، حاضر نشده بود اون رو از خودش دور کنه .

 

بعد نامه یی به من داد و گفت :

 

این نامه رو محسن امروز برای تو نوشت و گفت که بهت بگم : (( نامه و هدیه رو با هم باز کنی ))

 

مرجان رفت و ساعت ها آن کادوی خونین در دستم بود و مثل یک مجسمه به آن خیره مانده بودم .

 

اما جرات باز کردنش را نداشتم .

 

خون خشکیده ی روی آن بر سرم فریاد میزد و عشق محسن را به رخم میکشید و به طرز فکر پوچم ، میخندید.

 

مدتی بعد یک روز که از دانشگاه بر میگشتم وقتی به مقابل خانه مان رسیدم ، طنین صدای آشنائی که از پشت سرم می آمد ، سر جایم میخکوبم کرد .

 

_ سلام مژگان . . .

 

خودش بود . محسن ، اما من جرات دیدنش را نداشتم .

 

مخصوصا حالا که با بی وفائی به ملاقاتش نرفته بودم .

 

چطور میتوانستم به صورتش نگاه کنم !

 

مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه دوباره صدایم کرد

 

و این بار شنیدن صدایش لرزه بر اندامم انداخت .

 

_ منم محسن ، نمی خوای جواب سلامم رو بدی ؟

 

در حالی که به نفس نفس افتاده بودم بدون اینکه به طرفش برگردم گفتم

 

_ س . . . . سلام . . .

 

_ چرا صدات میلرزه ؟ چرا بر نمی گردی ! نکنه یکی از پاهای تو هم قطع شده که نمیتونی این کار رو بکنی ؟

 

یا اینکه نکنه اونقدر از چشات افتادم که حتی نمی خواهی نگاهم کنی ! . . .

 

این حرفها مثل پتک روی سرم فرود می آمدند . طوری که به زور خودم را سر پا نگه داشته بودم .

 

حرفهایش که تمام شد . مدتی به سکوت گذشت و من هنوز پشت به او داشتم .

 

تا وقتی که از چلق و چلق عصایش فهمیدم که دارد میرود .

 

آرام به طرفش برگشتم و او را دیدم ، با یک پا و دو عصای زیر بغلی . . . کمی به رفتنش نگاه کردم ، ناگهان به طرفم برگشت و نگاهمان به هم گره خود .

 

وای ! که چقدر دوست داشتم زمین دهان باز میکرد و مرا می بلعید تا مجبور نباشم آن نگاه سنگین را تحمل کنم .

 

نگاهی که کم مانده بود ستون فقراتم را بشکند !

 

چرایش را نمیدانم . اما انگار محکوم به تحمل آن شرایط شده بودم که حتی نمیتوانستم چشمهایم را ببندم .

 

مدتی گذشت تا اینکه محسن لبخندی زد و رفت . . .

 

حس عجیبی از لبخند محسن برخاسته بود . سوار بر امواج نوری ، به دورن چشمهایم رخنه کرد و از آنجا در قلبم پیچید و همچون خون ، از طریق رگهایم به همه جای بدنم سرایت کرد .

 

داخل خانه که شدم با قدمهای لرزان ، هر طور که بود خودم را به اتاقم رساندم و روی تختم ولو شدم . تمام بدنم خیس عرق شده بود . دستهایم می لرزید و چشمهایم سیاهی میرفت . اما قلبم . . .

 

قلبم با تپش میگفت که این بار او میخواهد به مغزم یاری برساند و آن در حل معمائی که از حلش عاجز بودم کمک کند .

 

بله ، من هنوز محسن را دوست داشتم و هنوز خانه ی قلبم از گرمای محبتش لبریز بود که چنین با دیدن محسن ، به تپش افتاده بود و بی قراری میکرد.

 

ناخودآگاه به سراغ کادو رفتم و آن را گشودم . داخل آن چیزی نبود غیر از یک شاخه گلی خشکیده که بوی عشق میداد .

 

به یاد نامه ی محسن افتادم و آن را هم گشودم . (( سلام مژگان ، میدانم الان که داری نامه را میخوانی من از چشمت افتاده ام ، اما دوست دارم چیز هائی در مورد آن شاخه گل خشکیده برایت بنویسم . تا بدانی زمانی که زیبائی آن گل مرا به هوس انداخت تا آن را برایت بچینم ، میدانستم گل در منطقه خطرناکی روییده ، اما چون تو را خیلی دوست داشتم و میخواستم قشنگترین چیز ها برای تو باشد . جلو رفتم و . . .

 

بعد از مجروحیتم که تو به ملاقاتم نیامدی ، فکر کردم از دست دادن یک پا ، ارزش کندن آن گل را نداشته .

 

اما حالا که درام این نامه را می نویسم به این نتیجه رسیده ام که من با دیدن آن گل ، نه فقط به خاطر تو ، که درواقع به خاطر عشق خطر کردم و جلو رفتم ، عشق ارزش از دست دادن جان را دارد ، چه برسد به یک پا و …

 

گریه امانم نداد تا بقیه ی نامه را بخوانم . اما همین چند جمله محسن کافی بود ، تا به تفاوت درک عشق ، بین خودم و محسن پی ببرم و بفهمم که مقام عشق در نظر او چقدر والا است و در نظر من چقدر پست .

 

چند روزی گذشت تا اینکه بر شرمم فایق آمدم . به ملاقات محسن رفتم و گفتم که ارزش عشق او برای من آن قدر زیاد است که از دست دادن یک پایش در برابر آن چیزی نیست و از او خواستم که مرا ببخشد.


 

اکنون سالها است که محسن مرا بخشیده و ما درکنار یکدیگر زندگی شیرینی را تجربه میکنیم.

 

ما ، هنوز آن کادوی خونین و آن شاخه گل خشکیده را به نشانه ی عشق مان نگه داشته ایم.

 

احساس شما بعد از خواندن این داستان چیست ؟ ( مهم )

 

در قسمت نظرات منتظر حرف های قلب و دلتون هستم.

 


 



 

20 / 4 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

نمیخوام تنها بمونم...

نمـــــی خوام تنــــها بمونــــــم


مـــــث شعــــله ای بســــــوزم


وقتــــی گفتی هــــمزبونـــــــی


یــــــه رفیــــــق مـــهربونـــــــی


فهمیدم بــی تو مــــی مــــــیرم


درد عـــــاشقی مــــی گیــــــرم


آخــــــه بودنــــــــت همیشــــــه


باعــــث دلگرمـــــــی میشــــــه


پس بــزار پیشـــــــت بمونـــــــم


اشـــک چشـــــــماتو ببوســــــم


دو هـزار بــار گریـــــــه کــــــردم


کـــــه بمـــــــونی تــو کنـــــــارم


حـــالا کــــــه اســــیر عشقـــــم


تـــــو وجودم غــــــرق مهـــــــرم


دوســـــت دارم با من بمونـــــــی


هـــــــمه شـــــعرامو بخونـــــــی


آره این دلــــــــــــــــــــم گرفتــــه


یــــــکی این قــــــلبو شکستــــه


اگــــــــــه این زخمـــو نبیـــــــنی


اگـــــــــــه مرهـــــــــــمی نزاری


شـــــــب یـــــــلدایی نـــــــداری


یــــــه هـــــوای ســــــردی داری


می دونم باهـــــام می مونــــــی


راز ایـــــن دلـــــــو می دونــــــی


مــــی دونم هســـــتی کنـــــارم


پیــــــش قلــــب بــــی قــــــرارم


دســــتتو بــــــــــزار تـــو دســـتم


با تــــــو من ســــــــتاره هســـتم


دیــــــــگه تنــــهایـــــــی تمــــومه


تـــــــا همیشه عشق می مــــونه

19 / 4 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

چقدر سخته عشقت نباشه...

 

چه قدر سخته تو چشمای کسی که تمام عشقت رو ازت گرفته


 

  به جاش یه زخم همیشگی به قلبت هدیه داده زل بزنی


 

و به جای اینکه لبریز کینه نفرت بشی


 

حس کنی هنوزم دوسش داری


 

چه قدر سخته دلت بخواد سرتو باز به دیوار تکیه بدی


 

که یـک بار زیر آوار غرورش همه وجودت له بشه


 

چه قدرسخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی


 

اما وقتی دیدیش هیچ چیز جز سلام نتونی بهش بگی


 

چه قدر سخته وقتی پیشته سرتو بندازی پایین و آروم اشک بریزی

چون دلت براش تنگ شده، اما آروم اشکاتو پاکنی تا متوجه نشه...


چون حتما فکر می کنه دیوونه ای!

چه قدر سخته وقتی پشتـت بهشه

دونه های اشک صورتت رو خیس کنه



اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوز دوسش داری

چه قدر سخته گل آرزوهاتو تو باغ دیگران ببینی

و هزار بار تو خودت بشکنی و اون وقت زیر لب آروم بگی

گل من باغچه نو مبارک

19 / 4 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

اس ام اس عاشقانه

به سلطان حقيقتها فراموشت نخواهم کرد، تو تنها شعله اي هستي که خاموشت نخواهم کرد.

زيباترين حکمت دوستي به ياد هم بودن است، نه در کنار هم بودن...

دوستی اتفاق است ، جدایی رسم طبیعت / طبیعت زیباست ، نه به زیبایی حقیقت / حقیقت تلخ است ، نه به تلخی جدایی / جدایی سخت است نه به تلخی تنهایی

اگه می گفتی می خوامت دلم دیگه غصه نداشت / شب چشام خوابش می برد نیازی به قصه نداشت / اگه می گفتی می خوامت تو دنیا چیزی کم نبود / رو خاطرات خوبمون هاشور زرد غم نبود

من شکستم تا تو را عاشق کنم / بعد من باران فقط آب است و بس
هر که بعد از من سراغت را گرفت / زشت يا زيبا فقط خواب است و بس . .
 


کدوم رو دوست داري برات بفرستم !؟
قل(ب)م !؟
ر(و)حم !؟
ج(س)مم !؟
يا حروف توي پرانتز !!

 

آسمانم انتهايش قلب توست،مهربان اين آسمان از آن توست،آسمانم هديه اي از سوي من ،تا بداني قلب من هم ياد توست

توتنها دعای قشنگ منی خدا می شود مستجابت کند
مبادا كسی ازخدا بی خبر برای خودش انتخابت کند ...

 

من و تو از تبار بي کسانيم / در اين غوغا چه کس را کس بدانيم
کسي نشنيد فرياد کمک را / کمک کن تا براي هم بمانيم . . .

اي اشک ، آهسته بريز که غم زياد است / اي شمع آهسته بسوز که شب دراز است
امروز کسي محرم اسرار کسي نيست / ما تجربه کرديم ، کسي يار کسي نيست . . .

شبى غمگین شبى بارانى و سرد مرا در غربت فردا رها کرد دلم در حسرت دیدار او ماند مرا چشم انتظار کوچه ها کرد به من میگفت تنهایى غریب است ببین با غربتش با من چه ها کرد تمام هستى ام بود و ندانست که در قلبم چه آشوبى به پا کرد و او هرگز شکستم را نفهمید اگر چه تا ته دنیا صدا کرد.

 

آه از این دل،آه از این جام امید
عاقبت بشکست و کس رازش نخواند
چنگ شد در دست هر بیگانه ای
ای دریغا،کس به آوازش نخواند..

 

نمیدانم هم اکنون کجا مشغول لبخندی ، فقط یک آرزو دارم

که در دنیای شیرینت ، میان قلب تو با غم نباشد هیچ پیوندی . . .

 

همدیگر را فراموش نکنیم،شاید سالها بعد در گذر جاده ها بى تفاوت از کنار همدیگر بگذریم و بگوییم آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود…

 

به هرکي درددلم راگفتم گفت درست ميشه,درست ميشه! اي کاش يکي ميگفت درست نميشه! اونوقت شايدبه خودم ميومدم!

من عاشق نيستم! فقط گاهي... حرف تو كه ميشود دلم... مثل اينكه تب كند گرم و سرد ميشود توي سينه ام چنگ مي زند آب ميشود...

خدا يادش رفت روي جنس ظريف زن بنويسد؟! "مواظب باشيد شکستني است"

 

می خواستم تصویر با تو بودن را نقاشی کنم

دیدم فاصله بینمان در ورق جا نمی شود

کمی نزدیک تر بیا ، می خواهم با تو بودن را حس کنم . . .

دوستی اتفاق است ، جدایی رسم طبیعت

طبیعت زیباست ، نه به زیبایی حقیقت

حقیقت تلخ است ، نه به تلخی جدایی

جدایی سخت است نه به تلخی تنهایی . . .

 

عشق تو وسط قلبمه ، درست همینجا ، همین تو

یه بوسه بده واسه مریض میخوام ، آخه بوسه هات داره حکم دارو !

دیشب که باران آمد … میخواستم سراغت را بگیرم …
اما خوب میدانستم این بار هم که پیدایت کنم ، باز زیر چتر دیگرانی

 

آهنگ زنگ من روی موبایلت با بقیه فرق داشت ولی آهنگ زنگت رو موبایلم مثل بقیه بود

تو به خاطر اینکه بفهمی منم و من به خاطر اینکه فکر کنم تویی…
.

.

از گندم پرسیدند عشقت کیه؟از خجالت زرد شد!

از گل پرسیدند عشقت کیه؟از خجالت سرخ شد!

از یخ پرسیدند عشقت کیه؟از خجالت آب شد!

از من پرسیدند عشقت کیه؟

با افتخار گفتم عشقم کسی است که داره این اس ام اس رو میخونه!

وقتی تنهاییم دنبال یک دوست میگردیم

وقتی پیدایش کردیم دنبال عیب هایش میگردیم

و وقتی از دستش دادیم دنبال خاطره هایمان با او می افتیم و باز تنهاییم!

.

ای کاش دلم پنجره ای دیگر داشت/ای کاش خدا فقط شقایق می کاشت

ای کاش یکی می آمد و غم ها را / از قلب اهالی زمین برمیداشت….

.

تو کی هستی که همه فکر و خیالم شده تو

تو شدی زندگی من ، همه یادم شده تو

یاد تو در خاطراتم وقتی پیدا می شود

می رود دنیا ز یادم چون که یادم شده تو

 

دنیای آدم برفی ها دنیای ساده ایست

اگر برف بیاد هست ، اگر برف نیاید نیست

مثل دنیای من ، اگر تو باشی هستم ، اگر نباشی …!

.

دل نزد توست گر چه دوری ز برم

جویای توام اگر نپرسی خبرم

خالی نشود خیالت از چشم ترم

در قلب منی اگر چه جایی دگرم

فال حافظ زدنت از پی دلتنگی کیست ؟ / من که هر لحظه به یاد تو و دلتنگ تو ام / هر ستاره یه نشان از غم و دلتنگی من / آسمان را بفرستم که بدانی همه جا یاد تو ام ؟
 

من آن ابرم که بارانش تو هستی / همان یوسف که کنعانش تو هستی / مسافر میشوم تا آخر عمر / در آن راهی که پایانش تو هستی .

 

همیشه با غمت من در ستیزم / به این خاطر همیشه اشک میریزم / روی هر برگ گلی این را نوشتم / تویی امید من تنها ، عزیزم .

 

اگر تنهایی ام چشم مرا بست / اگر دل از تنم افتاد و بشکست
فدای قلب پاک آن عزیزی / که در هر جا که باشد یاد ما هست . .

.

داور قلبم نه سوت دارد
نه کارت قرمز...
راحت باش...
تا دلت می خواهد خطا کن.
سکوت میکنم باز هم سکوت میکنم .....

 

مي دانـــم داشتنـت آرزوي محاليست ...
امـــا به دوست داشتنـت که مي توانـم افتخــار کنـــم ...!

 

19 / 4 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

عاشقانه

باران بهانه ای بود که زیر چتر من تا انتهای کوچه بیایی.کاش نه کوچه انتهایی داشت و نه باران بند می امد

15 / 4 / 1391برچسب:,

  توسط baran  |
 

 



رنگین کمان پاداش کسی است که تا اخرین لحظه زیر باران میماند lovely_nafas2010@yahoo.com


 

اس ام اس عاشقانه
شاخه گل خشکیده
داستان عاشقانه و غم انگیز
جملات زیبای دکتر شریعتی
عکس های فانتزی و عاشقانه
عکس های مذهبی زیبا
سفره خالی...
ببار باران
سوز عشق
رویای واقعی
نیاز...
هیاهو

 

 بی تو با خاطره هات چه کنم...
 خسته شدم
 زندگی باید کرد...
 سوز عشق
 دل
 ببار باران
 باز باران
 جوابم نکن
 دلم تنگ شده
 مینویسم برای تو...
 معبد عشق
 خیانت
 جدایی...
 سلطان قلب ها...

 

4 آبان 1391
3 آبان 1391
4 شهريور 1391
1 شهريور 1391
4 مرداد 1391
3 مرداد 1391
2 مرداد 1391
1 مرداد 1391
5 تير 1391
4 تير 1391
3 تير 1391
2 تير 1391
1 تير 1391

 

baran

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان only for you و آدرس lovely-nb.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





عکس از اکواریوم های بسیاز زیبا
به یاد قطره های باران
only for you
عجیب ولی واقعی
تبادل بازدید اتوماتیک
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

 

کاش یه کم بارون بگیره
only for you
عجیب ولی واقعی
حمل و ترخیص خرده بار از چین
حمل و ترخیص چین
جلو پنجره اسپرت
الوقلیون

 

RSS 2.0
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 36
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


جاوا اسكریپت


..